باز گشت به خویش

انعکاس شعر بازگشت به خویش

کدخبر: ۸۶۸۶۸تاریخ انتشار: ۰۲ اسفند ۱۳۸۸ - ۰۹:۳۹تعداد بازدید: ۶۹۷۱ نسخه چاپی ( سایت تابناک )

www.etemadmelli.org/?xid=0005020031000000001&id...

www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=86868

www.montajabnia.com/?xid=0004020031000000001...

culture.kodoom.com/s/AAuXEQ

mohsenjanjani.parsiblog.com/1340244.htm

rasadgar.ir/

"اما برای عده ای قطعا دیر خواهد شد"

«باز گشت به خویش»

"اما برای عده ای قطعا دیر خواهد شد"

مسلم سلیمانی در جدیدترین سروده خویش که برای "تابناک" ارسال نموده آورده است:

 

در کوچه پس کوچه های « گذشته » مانده ام

به میل خود نیامده ام به « امروز »

***

هنوز فکر می کنم « صداقت» ارزان

« جوانمردی » را « کیلویی» می فروشند

« قد قامت » ها فراوان

و همچنین « سبزه» ها « سبز»

کسی « آب را گل » نکرده و نمی کند

حریم فاصله تا دوست / یک نفَس بیش نیست

همسایه را « اهل خانه » می دانم

ونان بوی « گندم » می دهد

سریعترین وسیله ی ارتباط / « تلفن ثابت » است

بهترین خودرو « تویوتای خرگوشی »

و ...

***

آه ! چه ذوق و صفایی داشت / خانه ی « بی رنگی» ما

***

دور هم جمع می شدیم / در شبهای سرد زمستان

« ذرت » بار می گذاشتیم

و با « تراپ – تروپِ » ترکیدن آن

غنچه ی خنده هامان می شکفت

***

به زور مرا به « امروز » آوردند!

***

روزی که« صداقت » کیمیا /« جوانمردی » نایاب / « قد قامت » رها

« سبز » هر روز رنگ دیگری دارد

آب ها گل آلود / فاصله تا دوست بی انتها

برادر غریبه ای است در شهر دلتنگی

تا چه رسد به « همسایه »

نان بوی تعفن می دهد

زیرا « آب و آتشش » چون « تدلیس ماشطه »

مبایل ها وسیله ی جاسوسی / و سوء استفاده کنندگان / بسیار

***

فرصتی برای « توبه » نیست!

***

یکی « الگانس » سوار می شود

و دیگری دریغ از کفش مدرسه

« آه » ندارد که با « ناله » سودا کند!

***

دیگر ذوق و صفایی نیست

به تاراج رفته است

همه از هم فرار می کنند

کسی محفل بزم نمی گیرد

شبهای سرد زمستان را موزیانه « گرم » کرده ایم

و تابستان را « مَجازانه » سرد

وای از دنیای « مصنوعی » که برای خود ساخته ایم

***

بچه هامان نمی دانند / فصول چگونه سپری می شود؟

و عمرشان چه به سرعت می گذرد!

بی آنکه در گذر زمان تأملی عاقلانه کنند

***

دیگر « ذرت » که هیچ / « بعوضه » ای هم کسی به کسی نمی دهد

اگر از فرت تشنگی بمیرد / گویند : « فیلم » بازی می کند

***

افّ بر این دنیای بی رونق

که « عطسه بز»ی از آن ارزشمند تر!

***

می خواهم دست بر « کلاه » خود نهم

تا « باد » آن را نبرد

به من مربوط نیست / « مرد بقال ، چند من خربزه » می فروشد؟!

و به من ربطی ندارد / که « شانه » در یخچال باشد

و « پنیر » روی « اجاق »!

و ...

***

اما نمی توانم 

***

ای باد! بِوَز

«کلاه»م را ببر / به هر که خواهی بده

می دانم

کلاهم سرِ کسی نخواهد رفت

زیرا « قدیمی » است

***

و هنوز در پیچ و خمهای « امروز » رشته هایش « پنبه » نشده است

***

زود است که به « خویشتن » باز گردند

مردمانی که فریب « امروز » را می خورند

***

اما برای عده ای

قطعا « دیر » خواهد شد

 

انعکاس شعر بازگشت به خویش

کدخبر: ۸۶۸۶۸تاریخ انتشار: ۰۲ اسفند ۱۳۸۸ - ۰۹:۳۹تعداد بازدید: ۶۹۷۱ نسخه چاپی ( سایت تابناک )

www.etemadmelli.org/?xid=0005020031000000001&id...

www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=86868

www.montajabnia.com/?xid=0004020031000000001...

culture.kodoom.com/s/AAuXEQ

mohsenjanjani.parsiblog.com/1340244.htm

www.rasadgar.ir

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...